نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

من و ...

دبیرستانی بودم که یواش یواش سرو کله ات پیدا شد. ازت خوشم اومد و با هم دوست شدیم، یادته اون روزها رو؟



یادته چه مراحلی رو طی کردیم، چقدر عذابت دادم و چقدر سرم داد کشیدی، چقدر دعوا کردیم، تا بتونیم با هم اخت بگیریم. یادته چقدر سخت میگرفتی؟ یادته چند بار نقره داغم کردی؟ فقط به این خاطر که احساسمو کمی بیشتر از اون چیزی بود نشون دادم، میخ داغ رو ساعد دستم گذاشتی تا برای اولین بار بوی سوختن جسم خودم رو حس کنم. دستمو بستی به دسته صندلی و اونقدر با کمربند، اونم از سمتی که قلاب داره، رو دستم زدی که تا چند هفته دستم کبود بود و برای اینکه بقیه نفهمند تو تابستون مجبور شدم آستین بلند بپوشم. میدونی که ازت باندازه یه ارزن هم ناراحت نشدم، میدونم که تو خودت اون وقتها بیشتر زجر میکشیدی ولی چاره ای نبود، باید یاد میگرفتم و از حق نگذریم شاگرد خیلی بدی هم نبودم.



یادته تو دشتهای سبز لبهامون میخواست سرودهای بهاری بخونه و سگهای وحشی با پارسهای مشمئز کنندشون آرامشون رو بهم زدن؟ لبخندت یادم نمیره، با لبخندت و اون چشمهات که پر از برق شیطنت بود انگار میگفتی:"ناراحت نشو، از حسادتشونه". یادته عقاب شدیم و دنیا رو از بالا دیدیم؟ یادته به سرمای زمستون خندیدیم؟



من همه اینها یادمه، یادمه برای اینکه منو تو ما بشیم، برای اینکه از همدیگه قدرت بگیریم و کمک همدیگه باشیم، هر کاری که از دستت بر میومد کردی، از نوازش گرفته تا سیلی، از اظهار عشق گرفته تا فحش و بد و بیراه. همه اینها رو میدونم، چیزی که نمیدونم اینه که تو کجایی؟ 


میدونم که چقدر اشتباه کردم، یواش یواش ازم دور شدی و من اینقدر بی توجه بودم که حتی نفهمیدم کی از نظرم ناپدید شدی، اما منو خوب میشناسی، میدونی که با تسلیم شدن میونم خوب نیست، زیر سنگ هم که باشی پیدات میکنم، الانم اینا رو نمینویسم که ازت بخوام برگردی، پیدات میکنم و برت میگردونم، فکر میکنم برگردوندنت از پیدا کردنت هم سخت تر باشه، ولی خودتم میدونی که من از عهده اش بر میام. همه اینا رو نوشتم که فقط یک کلمه بگم: دنبالتم


توضیح: اینجا صحبت از یک فرد خاص نیسف، صحبت از یک حس زیباست که گمشده.