نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

نرگس

روزنوشتها و دیدگاههای یک ایرانی ساکن آمریکا پیرامون زندگی و عشق

خودمونو دوست داشته باشیم

سلام،

خانم ندا پیام بسیار زیبایی گذاشتند و من اونو در صفحه اصلی وبلاگ میزارم تا همه بینندگان این وبلاگ اونو بخونند.


سلام شیرین خانم. من هم مثل خودت یه دخترم. اگه ناراحت نمیشی باید بگم که میزان ساده لوحی مون هم خیلی به هم شبیهه. حتی ناله ها و دعاها و گریه های شبونه مون هم عین همه. عشق مسخره ای که فکر می کنیم خیلی اساطیری و پاک و با گذشته هم دقیقا عین عین عین همه. باور کن با هم مو نمی زنیم! فقط میخوام اینو بهت بگم.چیزی رو که خودم بعد از ۵سال - حالا که به اندازه کافی ازش دور شدم - کاملا می فهمم. (( تو بیرون از خودت دنبال کسی یا چیزی می گردی که دوست داشته باشه و بهت عشق بورزه)) این اشتباه ترین کاریه که اکثر ما دخترا به دلایل مختلف دچارش می شیم. خوب خوب چشماتو باز کن. چون من انقدر از اون مسله ای که برام پیش اومده بود ناراحت بودم و انقدر ناله به درگاه خدا کردم و حس کردم منو فراموش کرده و صدامو نمیشنوه که یه ماجرای بسیار بسیار تلخ برای خودم بوجود آوردم و حالا با اینکه نامزد کردم اما هنوز شبهای بسیاری کابوس می بینم. هنوز هم گاهی فقط گاهی دلم واسه اون آدم تنگ میشه. اتفاقا اون آدم هم الان ازدواج کرده و امیدوارم زندگی خوبی داشته باشه. من شوهر دارم. شوهری که ارزش منو می دونه. اون دوستم داره. این اتفاق زمانی افتاد که من شروع کردم به اینکه به خودم با احترام نگاه کنم.خودم به خودم عشق داشتم. اما من همون آدمی هستم که فکر می کردم دیگه هیچ عشقی برام اتفاق نمی افته.
خلاصه در یک کلام :اگه می خوای آدما دوستت داشته باشن به خودت عشق بورز.

بنظر من هم آدم اگر خودشو دوست باشه و ارزش خودشو بدونه، اونوقت محبتشو بیهوده خرج کسایی که لیاقتش رو ندارند نمیکنه.

موفق باشید

-امیر

نظرات 18 + ارسال نظر
علی اکبر جمعه 23 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:26 ب.ظ http://www.hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
به غیر از خود ما کی میتونه ما رو بیشتردوست داشته باشه..
ما باید قدر خودمون رو بدونیم.
موفق باشی
میخوام از فرصت استفاده کنم وبگم که
من تازه وبلاگم رو درست کردم و معتقدم که تبادل لینک میتونه شمار بازدید کنندگان رو هم بالا ببره
میخواستم با شما تبادل لینک کنم اگه موافقید منو در جریان بگذارید .
شاید هم تونستیم به هم دیگه کمک کنیم.
ممنون موفق باشی
بای

پویا و نیلوفر جمعه 23 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:19 ب.ظ http://www.bye4ever2.blogsky.com/

سلام. خوبین آقا امیر و نرگس خانم؟
حرف خیلی جالبی زدن
منم موافقم
نظر من اینه که وقتی آدم خودش رو دوست داشته باشه
به تمام اطرافیانش یه طور دیگه ای نگاه میکنه
همه شون رو دوست داره و متقابلا خیلی از اطرافیان هم اون فرد رو دوست خواهند داشت! (انشا الله!!!! :D)
ولی در کل خیلی استفاده کردم
به حرفشون هم فکر کردم
موفق تر باشین
پویا

ندا شنبه 24 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:52 ق.ظ

خوشمان آمد!!!!!! مرسی که ازم تعریف کردین!!!!
تجربه تلخی بود . گاهی برای گرفتن بعضی درسها هزینه گزافی رو می پردازیم. اما اگه همین تجربه کردن ها نبود الان ما هنوز در بهشت بودیم و اینهمه سرگردانی نمیکشیدیم.
با آرزوی سعادت و رضایت برای همه شما

آلیس شنبه 24 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:25 ق.ظ http://www.littlemermaid.blogfa.com

سلام..
حق باشماسست ادم اگر خودشو دوست داشته باشه میتونه زندگی کنه..
من خیلی اعتقادات دارم حیف که خیلی هاشون از این گوش میشنوم از گوش دیگم میپره بیرون..
ولی سعی دارم برای خودم ارزش قایل بشم اگر دیگران بگذارن...

سایه یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:03 ب.ظ http://sayeh_sepidar.blogfa.com

سلام
واقعا درسته . اگه ما برای خودمون ارزش قائل بشیم متقابلا دیگران به ما احترام می زارن
موفق باشین

مینا یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:15 ب.ظ http://chatreshekaste.blogfa.com

سلام
وب خیلی جالبی دارین
خوشحالم که با وبتون اشنا شدم
به من هم سر بزنید
خوشحال میشم

محمد یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:26 ب.ظ http://www.mami23.persianblog.ir

این مشکل فقط بین دخترها نیست.
پسر‌ها هم دچارش میشن.

با شما کاملا موافقم.

گلی یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:41 ب.ظ http://yekgolenaz.blogfa.com/

ولی بعضی از دخترها با همین ساده لوحیشون پسندیده میشن! یعنی بسیاری از مردها زنان ساده لوح را ترجیح میدهند.خوشبختانه همسر من از اونا نیست.اگه بود اصلا سراغ من نمی اومد :‌یک زن به شدت منطقی مستقل که تا مطمئن نشه محاله ابراز احساسات بکنه!
ببخشید ها ولی با خوندن داستانتون یه جاهایی احساس کردم نرگس خانم به شدت ساده و بی تدبیر عمل کرده اند ولی خوب بعضی وقتها نتیجه میدهد : صرفا به خاطر اینکه طرف مقابل نرگس خانم شرافت داشته وگرنه این رابطه خیلی به رابطه شیرین و پویا شبیه بود.تنها تفاوت همینجا بوده.البته با نظر کارشناسی من!!

سلام

نمیدونم چرا فکر میکنید که " نرگس خانم به شدت ساده و بی تدبیر عمل کرده اند". خیلی دوست دارم بدونم که دلیل اینکه اینگونه احساس کردید چیه؟ فکر نکنید از حرفتون ناراحت شدم، فقط دوست دارم دلیل این احساس شما رو بدونم.

موفق باشید

-امیر

یه خانم خوب دوشنبه 26 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:54 ق.ظ http://zendegimoshtarek.blogfa.com/

سلام
من علاوه بر ارزش گذاری همیشه با خودم اینو زمزمه می کردم:
اونی که حتی تو خوابم نمی اومد
توی بیداری اومد عاشق ما شد
به این جمله یه جورهایی ایمان داشتم و منتظر موندم و الان واقعا با کسی هستم که واقعا توی خوابم هم فکرش رو نمی کردم ... به نظر من اصل ایمانه... ایمان به خودت به کارهات و به خدایی که در همین نزدیکی است ... بقیه موارد خود به خود همراهشه
پایدار باشید

شیرین دوشنبه 26 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:18 ق.ظ

اول از همه خانم ندا می خوام ازتون بپرسم که شما که انقدر خودتو دوست داری بعد نامزدیت چرا به دوست فبلیت فکر می کنی ؟؟؟شما آدم جایگزین کردی یا دوسش داری؟؟اینی که نشون میده بیشتر فکر کنم فقط جایگزینی
این داستان من دیگه خیلی لوث شده اینکه یکیو دوست داری یعنی خودتو دوست نداری اگه طرف مقابل فهم دوست داشتنو نداره و بر حسب شرایط انتخاب می کنه این یعنی خودمو دوست ندارم والا من از این کارا نمی کنم ۵ سال غصه یکیو بخورم کابوس ببینم چیزی که تموم شد تمومه الانم مثل قبل دنبال تنیس و کار مم .آدم متاثر میشه وقتی این حرفا رو میشنوه شما فکر کردی من تینیجرم با اجازتون ۲۵ سالمه و اولین رابطه ای نبود که تجربه کردم و آخریشم نیست رابطه مثل تصادفه گاهی مقصری گاهی هر دو طرف و گاهی بهت می زنن فرار می کنن این رابطه منو سوزوند چون نخواستم به زور اون وارد شدم و ناگهان ولم کرد نمی دونم از کجا تشخیص دادین خودمو دوست ندارم من قبول دارم که خیلی اشتباه کردم ولی من اون آدمو قلبا و روحا دوست داشتم نه به خاطر اینکه خودمو دوست ندارم .من خانوم دکتر متخصص روانشناسی دیدم که از شوهرش که متخصص قلبه بعد ۲۰ سال زندگی مشترک و دو دختر جدا شد این مسیر زندگیه شما وارد رابطه میشین ولی بعدش معلوم نیست چی پیش میاددر هر صورت مرسی ولی
من وقتی اون ماجرای لعنتی پیش اومد کارم رو رها کردم چون نمی نونستم کار کنم بعد ۸ سال دوری از شهر کودکیم برگشتم اونجا حالم نه تنها بهتر نشد بدتر شد با یک بیماری که داشت منو میکشد جنگیدم راه افتادم دوباه خواستم از ایران برم استرالیا ویزای کار نتونستم بگیرم الان ۳ ماهه با مدرک مهندسی شیمی علم و صنعت دنبال کارم کار پیدا نمی کنم بعد شما میگی خودتو دوست نداشتی اینا چیه جنکیدن واسه زندگی اسمش چیه ؟؟؟فکر کردی چی از این تیپ دخترام نشستم دست به دعا یکی بیاد منو خوشبخت کنه مطمئن باش اگه اونجوری بودم انقدر خوشگلم که فقط با خوشگلیم این کارو یکنم شما تو زندگی هیچ ماجرایی رو نمی تونی به ماجرای دیگه تعمیم بدی و تو شرایط دیگری هم نیستی نه جزییات زندگی نه جزییات ماجرا
این حرفتون متین که آدم باید خودشو دوست داشته باشه ولی خوب یک داستان رو به بقیه قضایا تعمیم ندین


سلام شیرین خانم،

مشکلی که برای شما پیش اومد برای هر کدوم از ما میتونست پیش بیاد، همونطور که برای خانم ندا هم پیش اومد. من فکر نمیکنم شما اشتباه کردید، من فکر میکنم شما در رابطه های بعدیتون باید کمی دقت بیشتری بخرج بدین. خانم ندا از اون جهت که تجربه ای مشابه با شما داشتند، هم تجربشون رو در اختیار شما قرار دادند و هم اینکه ذکر کردند که چگونه از اون تجربه ناموفق یک نتیجه مثبت و با ارزش گرفتند. من نه شما رو میشناسم و نه خانم ندا رو، ولی فکر نمیکنم ایشون در پیامشون قصد داشتند که شما رو محکوم کنند.

اینکه یکی دیگه رو دوست داشته باشی دلیل این نیست که خودتو دوست نداری. این همه آدم تو دنیا که در عین حالی که یکی رو عمیقا دوست دارند، خودشون رو هم دوست دارند و ارزش خودشون رو میدونند. من فکر میکنم (خانم ندا اگر اشتباه میکنم لطفا منو تصحیح بفرمایید) خانم ندا منظورشون این بوده که اگر کسی رو دوست داشته باشی که لیاقت عشق تو رو نداره دلیلش اینه که خودتو دوست نداری.

هیچکس از آینده خبر نداره، بهترین رابطه ها ممکنه از بین بره و بدترین رابطه ها ممکنه به بهترین رابطه ها تبدیل بشه. اما اینکه رابطه های ما چه مسیری رو طی میکنه تا حدی (حالا کم و زیادش جای بحث داره) دست خودمونه. بقول شما رابطه مثل تصادفه، ولی اینکه چه جوری رانندگی میکنیم و تو کدوم خیابونها رانندگی میکنیم فاکتورهایی هست که احتمال تصادف کردن رو تغییر میده.

موفق باشید

-امیر

گلی دوشنبه 26 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:21 ب.ظ http://yekgolenaz.blogfa.com/

سلام آقای امیر
خیلی ممنون که به وبلاگم سر زدین و ممنون تر که لینکم را به همسران اضافه کردین.
من بعضی قسمتهای داستانتون رو دو سه بار خوندم.مطمئن بودم همه چی صادقانه و بی اغراق نوشته شده اینو قشنگ از متن نوشتار می شد فهمید.
به این نتیجه رسیدم که نرگس خانم کمی زیادی(!!) خوش بین بوده.
مثلا اگه در یکی از اولین دیدارهای من با یک آقا این آقا لپم را می کشید / یا زنگ می زد مرا خوشگل خانم منادا قرار میداد / از من برای پارتی دعوت میکرد / به من پیشنهاد می کرد ایروهایم را بردارم و هزار و یک مورد مشابه که در داستانتون هست و اکثرا مربوط به اوایل آشنایی می شود - اینرا گفتم که زود نگویید نرگس خانم به شما اعتماد پیدا کرده بوده - محال بود برای بار دیگر جواب تلفنش را حتی بدهم و بابت این ؛ سریع پسرخاله شدن ؛ حتما باید توضیح میداد و معذرت می خواست.حالا احتمال قبول معذرتش هم زیاد نبود.
البته من می دونم که تا حدی ریاضی هستم!! یعنی همه چی باید در معادلات و فرمولهایی که برای خودم دارم صدق کنه تا بتونم قبولش کنم.این معمولا زندگی رو برام یه خرده پیچیده تر از زندگی همه می کنه اما غرورم و عزت نفسی که برای خودم تعریف کرده ام را قشنگ ارضا میکنه و من راضیم زندگیم یه کم سخت تر باشه.
نه اینکه بخوام از آموخته های مذهبیم استفاده کنم بگم دست زدن یه پسر به لپ و اینا حرامه نه اونقدرها هم مذهبی نیستم اما اینو یه جور بی احترامی به خودم میدونم.اگر آنروز جای نرگس بودم آن لحظه دقیقا نمیدونم چیکار می کردم ولی بعدا حتما گوشزد می کردم.
کافی بود شما یکی از هزاران پسری باشید که از دوست دختر خود جز ... انتظاری ندارند / کافی بود شما پسری باشید که هدفتون از کشیدن لپ دختری که کنارتان نشسته ... باشد.پسرهایی که الان فکر می کنم تعدادشان خیلی زیاد است.قریب به اتفاقشان!! یا نه اصلا ... نبود مثلا اواسط آشنایی با نرگس یک مورد مناسب تر آشنا می شدید.خوب من می گویم نرگس خانم شانس آورده که با یک مرد شریف طرف بوده.این هم بعد از پیدا کردن شناخت را کاری ندارم اما اوایل آشنایی فقط می شود گفت شانس بوده.شانسی که شیرین نداشته.شانسی که اسمش روشه :‌شانس! احتمال اندک!پس نرگس خانم سادگی کرده که روی شانس حساب باز کرده و ریسک بزرگی که نتیجه دلخواه داده.حساب و ریسکی که برای شیرین و هزاران دختر امروز در ایران نتیجه نامطلوب می دهد.
آقای امیر فکر می کنم شما در خانواده ای به دنیا آمدین که کمی اروپایی هستن.این از تک فرزند بودن شما / شغل و تفکر مادر پدرتون در مورد دوتان دختر شما / عمویتان که در امریکاست و ... قابل حدس زدنه.قبول می کنید اندک خانواده مشابه در ایران پیدا می شود؟قبول می کنید تربیت ما هنوز کشش برخی کارهای مدرن غربی را ندارد؟قبول می کنید انقلاب معمولا بانیانش را می بلعد؟
جامعه ما در حال گذر است.کسانی که برای سرعت بخشیدن به این گذر تلاش شدید دارند یا مثل شما موفق می شوند به هدفشان برسند که تعدادشان خیلی کم است - و در مورد شما خانواده تان نقش بسیار خوبی داشته هم از بابت حمایت معنوی هم مادی - و یا قربانی می شوند.مثل شیرین و هزاران دختری که گفتم.
این جامعه به پیش بینی من ۵۰ سالی وقت نیاز دارد به آن کشش برسد.
ببخشید من اداره ام و دارم سریع می نویسم.شاید نثرم همانطور که می خواهم نباشد.
ضمنا خیلی خوشحالم که با یک آدم عمیق آشنا شده ام.همیشه دوست دارم مردان همسردار همسردوست خواننده وبلاگم باشند.مردانی مشابه همسرم!

ساقی دوشنبه 26 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:57 ب.ظ http://kolbekoochik.blogfa.com

سلام آقا امیر . خیلی خیلی خوشحالم که به من سر زدین . از راهنمایی هم که در مورد وبلاگ همسران کردین بی نهایت ممنونم آخه من اون موقع نمی دونستم چطوری باید به یک آدرسی لینک داد ولی حالا یاد گرفتم . نظر شما مشوق بزرگیه برای نوشتن بقیه اش چون راستشو بخواین گاهی وسطاش ناامید میشم و با خودم میگم اصلا چرا شروع کردم ؟ ولی دوستانی مثل شما به من دلگرمی میدن .
موفق باشین
راستی اینم خیلی جالبه که یک رابطه عشقی رو اینجا می ذارین و جنبه های مختلف شکست رو در اون بررسی می کنید خیلی خوبه که توی کامنت ها یک بحث دوستانه پیش میاد

بابایی سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:16 ق.ظ http://9maho9roz.blogsky.com/

از لطف شما ممنونم، من هم لینک وبلاگ شما رو اضافه می کنم تا بقیه زوجها هم به شما ملحق بشن... امیدورام که شما و خانواده تون هم همیشه سلامت و شاد باشن.

گلی خونه سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:53 ق.ظ http://www.85-11-25.blogfa.com

سلام!
مطلب خوبی بود.منم معتقدم آدم اگه خودشو دوست داشته باشه خود به خود علاقه به بقیه هم پیدا میشه و این چقدر قشنگه!
منم میخوام اگه ممکنه وبلاگم بره تو لیست وبلگ گروهی همسران!
ممکنه؟

ندا یکشنبه 2 دی‌ماه سال 1386 ساعت 03:06 ق.ظ

دوباره سلام!
شیرین خانم فکر نمی کردم انقدر عصبانی بشی عزیزم. دوست داشتم با خوندن حرف های من آروم بشی نه اینکه ناراحتت کنم. من ازدواج کردم و همسرم رو دوس دارم. اهل جایگزینی هم نبودم. صادقانه گفتم که هنوز هم گاهی فقط و فقط گاهی دلم براش تنگ میشه. اگه ادعا می کنی که عشقت پاکه و واقعیه و درون پاکش رو می بینی و دوس داری باید احساست خیلی عمیق تر از این حرفها باشه. من اعتراف کردم که هنوز گاهی ذهنم به گذشته بر می گرده و باور کن که این در کنترل خودم نیست.
اما در مورد اینکه گفتی تینیجر نیستی باید بگم که اتفاقا من هم چند روز دیگه وارد ۲۷ سال می شم!
در ضمن من اعتقاد ندارم که اگر کسی رو دوس داری یعنی خودتو دوس نداری. من فکر می کنم که اگر عشقت و احساست و احترامت رو جایی خرج کنی که طرفداری نداره معنیش اینه که خودتو دوس نداری. نمی دونم شایدم من اشتباه می کنم ولی این تجربه تلخ یا شاید شیرینی بود که دوس داشتم باهات در میون بذارم. هیچکس بدون اینکه دلش بخواد ((سوخته )) نمی شه . نباید فکر کنیم که رابطه ای ما رو سوزونده. رابطه ی من هم از طرف اون آِدم شروع شد. من از لحاظ موقعیت خانوادگی و خیلی چیزهای دیگه هم از اون آدم به اصطلاح عامیانه سر بودم. حتی بر خلاف اون چیزی که فکر می کنی دختر بسیار زیبایی هم هستم و همزمان چند تا پسر دور و برم بودن که عاشقانه و خالصانه دوسم داشتن و تا آخرین مراحل جدی شدن ازدواجم سر حرفشون باقی مونده بودن. ولی خوب دست بر قضا من اونها رو دوس نداشتم.
خلاصه قرض از اظهار نظر فقط آروم کردن شما بود نه چیز دیگه.
بازم موفق و شاد باشی.

امیر دوشنبه 10 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:43 ب.ظ

زندگی ساده تر و البته تلختر از چیزیه که فکر میکنیم...خود را دوست داشتن جمله خوبیه ولی فقط یه جملست...واقعیت خیلی نزدیکه ولی به سختی به دست میاد...ادمی در نهایت بیشتر از یک نفر رو نمیتونه دوس داشته باشه هرچند که در نهایت تنهاترین موجوداته......
در دوست داشتن یک اصل بنیادین و البته تغییر ناپذیر و مقدس وجود داره:دوست داشتن تقدیم کردنه و نه گرفتن...نکته ای که کمتر رعایت میشه.....
در نهایت انسان به سمت تنهایی در پیشه...
در شب سرد زمستانی
کوره خورشید هم چون کوره گرم چراغ من نمیسوزد
و بمانند چراغ من نه میافروزد چراغی هیچ...
.....و هنوزم این قصه بر یاد است
وین سخن اویزه لب:
که میافروزد؟که میسوزد؟چه کسی این قصه را در دل میاندوزد؟

بهناز سه‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:11 ب.ظ

سلام امیر آقا!
وبلاگتون دیدگاهش راجع به عشق خیلی سطح پائینه . شما در مورد زندگی و روابطتون هم غلو کردین و دروغ نوشتین . با چیزهایی که (تازه عمومی هاش رو) نوشتین معلومه که خانواده هاتون خیلی با هم و با شما مشکل دارن ، درحالیکه در افراد نرمال این امر خیلی نادره یا فقط یک خانواده مشکل داره (ناپدری و مادر نرگس - ناپدری و نرگس - ناپدری و خواهر نرگس - پدر و مادر نرگس - پدر و مادر شما با نرگس - ناپدری نرگس با شما و پدر اصلی هم که همه را طرد کرده و ...). به نظر من نرگس دختری بود که بخاطر وضعیت خانوادگی و نداشتن خانواده خوب شاید هر کسی راضی به ازدواج با او نمی شد و شما فقط و فقط بخاطر رفتن به آمریکا و فشارهای روحی و home sick شدن چاره را در ازدواج با نرگس دیدید در حالیکه خودتان متوجه نبودید!

قاصدک چهارشنبه 12 دی‌ماه سال 1386 ساعت 03:51 ق.ظ http://eshgheasemanieman.blogfa.com

سلام من خیلی خوشحالم از اینکه با وبلاگ شما اشنا شدم واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم زندگی من و شوهرم هم تقریبا همینجوری اغاز شده ولی دوریمون دیگه اینقدا طول نمی کشه ولی همون مشکلات خونه مادر شوهری راداره خیلی هم خانواده شوهرم دوسم دارن به نظر شما من کارم اشتباهه که شوهرم نیست با مادر شوهرم زندگی می کنم خواهش می کنم جوابمو بدین درکتون می کنم منم یه عاشقم همدیگرو خیلی دوست داریم وبلاگمو ببینین و برام نظر بدین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد