سلام
خوشبختانه بارون بند اومده و فعلا هوا فقط ابریه. خدا بخواد ابرها بزودی از هم باز میشه و خورشید دوباره پیدا میشه. متاسفانه من نمیتونم بگم دلیل این بارون چی بوده، ولی فقط اینو بگم که در نظر بگیرید که دلیلش میتونه خیلی چیزها غیر از اختلاف بین من و نرگس باشه، مثلا دلیلش میتونه این باشه که دکتر گفته ما هیچ وقت نمیتونیم بچه دار بشیم (البته این دلیلش نیست، فقط مثال زدم)
شنیدین میگن در طول ازدواج خیلی از چیزها عوض میشه، منکه صد در صد اینو قبول دارم. مثلا در مورد خودم و نرگس:
دو سال اول:
نرگس به امیر: عزیزم چی دوست داری برات درست کنم؟
دو سال دوم:
نرگس به امیر: عزیزم برات لوبیا پلو درست کردم. (شما انتخاب ندارید)
دو سال سوم:
امیر به نرگس: عزیزم برات لوبیا پلو درست کردم
دو سال چهارم:
نرگس به امیر: برام لوبیا پلو درست کن!
خدا دو سال پنجم رو به خیر کنه.
موفق باشید
-امیر
in amir dige har chi delesh mikhad inja be mane mazloom mige dige:))) shad bashid!!!! Nargeseamirr
یکم نگران شدم ایشالا که هردو سالم باشین همین طور خانواده هاتون...
تو خیلی خونه ها برعکسه یعنی آقایون اولش شوق کار توی خونه رو دارند ولی کم کم همه وظایف رو به خانم متحول می کنن.
خدا به خیر کنه ما که اول راهیم
سلام
بیاد از مشکلاتتون هم بنویسید تا امثال ما که متاهل هستیم هم یاد بگیریم این که چور با مشکلاتتون کنار اومدید چطور حلش می کنید؟ تجربیات شادی ها و زندگی خوبه اما همانطور که می دونید این ذره ذره مشکلات هستند که آدم رو تغییر می ده
منظورم گفتن همین مشکل اخیر نیست...
من همیشه موافق نرگس خانمم شدید اصلا هم حق رو به شما نمی دم شدید ( به این می گن یه فمینیسم دو آتیشه )
شاد باشید و سلامت و امیدوارم هر چه زودتر ابرهای زندگی تون کنار برن.
به نرگس خانم هم سلام برسونید
امیر جان
به این میگن ، تفاهم در زندگی مشترک !
نگران دو سال بعد هم نباش ، خدا بزرگه
آخ که کاملا با این حرف موافقم !!!
دو سال بعد : اوبیااااااااااا پلوووووووووووووووووووووو
دو سال بعد : یعنی حتی لوبیا پلو هم نمیشه ؟ !!!!!
کاش این بارونا به اندازه چند ثانیه دوم داشته باشه و مثل مثالتون تگرگ وار نباشه !!!
اینا که خوبه... تازه بچه هم که سرو کله اش پیدا بشه.. کلاْ باید بی خیال لوبیا پلو بشید.... یعنی زندگی ۱۸۰ درجه شایدم بیشتر تغییر می کنه....
من میگم شما بیاین لوس انجلس که دو سال اینده را زنگ بزنید لوبیا پلو بیارن در خانتون!!!!
سلام دوست عزیز
غرض از مزاحمت
من به روز هستم ولی به کمک شما دوستان احتیاج دارم
امیدوارم که به من سر بزنید و نظر خودتون رو بدهید
ممنون
هنوز متنتون رو نخوندم
دوباره میام
سلام
منو یادتونه؟
من برگشتم ولی شما حق دارید که منو یادتون نیاد منتظر ایمیل من باشید
سلام به زوج خوشبخت...امیر خان بیشتر هوای نرگس عزیز رو داشته باش...همیشه سالم وشادوعاشق باشید
قبل از ازدواج:
مرد:دیگه نمیتونم منتظر بمونم...
زن:میخوای از پیشت برم!
مرد:فکرشم نکن!
زن:منودوست داری؟
مرد:البته!
زن:تا حالا به من دروغ گفتی؟
مرد:چرا این سوالو میپرسی؟
زن:منو مسافرت میبری؟
مرد:مرتب!
زن:منو کتک میزنی؟
مرد: به هیج وجه!
زن:میتونم بهت اعتماد کنم؟
بعد از ازدواج:همین متن و از پایین به بالا بخونید؟؟؟
(ببخشیدشوخی بودD: )
زن و شوهری بعد از سالیانی که از ازدواجشون می گذشت در حسرت داشتن فرزند به سر می بردند. با هرکسی که تونسته بودند مشورت کرده بودند اما نتیجه ای نداشت، تا این که به نزد کشیش شهرشون رفتند.
پس از این که مشکلشون رو به کشیش گفتند، او در جواب اون زوج گفت: ناراحت نباشید من مطمئنم که خداوند دعاهای شما رو شنیده و به زودی به شما فرزندی عطا خواهد نمود. با این وجود من قصد دارم به شهر رم برم و مدتی در اون جا اقامت داشته باشم، قول می دهم وقتی به واتیکان رفتم حتما برای استجابت دعای شما شمعی روشن کنم.
زوج جوان با خوشحالی فراوان از کشیش تشکر کردند.
قبل از این که کشیش اون جا رو ترک کنه، بازگشت و گفت: من مطمئنم که همه چیز با خوبی و خوشی حل می شه و شما حتما صاحب فرزند خواهید شد. اقامت من در شهر رم حدود 15 سال به طول خواهد انجامید، ولی قول می دم وقتی برگشتم حتما به دیدن شما بیام.
15 سال گذشت و کشیش دوباره به شهرش بازگشت. یه نیمروز تابستان که توی اتاقش در کلیسا استراحت می کرد، یاد قولی افتاد که 15 سال پیش به اون زوج جوان داده بود و تصمیم گرفت یه سری به اونا بزنه پس به طرف خونه اونا به راه افتاد.
وقتی به محل اقامت اون زوجی که سال ها پیش با اون مشورت کرده بودند رسید زنگ در را به صدا در آورد.صدای جیغ و فریاد و گریه چند تا بچه تمام فضا رو پر کرده بود.
خوشحال شد و فهمید که بالاخره دعاهای این زوج استجابت شده و اونا صاحب فرزند شده اند.
وقتی وارد خونه شد بیشتر از یه دوجین بچه رو دید که دارن از سر و کول همدیگه بالا میرن وهمه جا رو گذاشتن رو سرشون و وسط اون شلوغی و هرج و مرج هم مامانشون ایستاده بود.
کشیش گفت: فرزندم! می بینم که دعاهاتون مستجاب شده...
ey baba age nemikhayn begin ghazie chie pas chera hey miayn migin hava abrie o ina!!!??? khon la aghal dalilesho begin ke baghie ham ye chizi yaad begiran!!
سلام من وبلاگتونو یه سال پیش اتفاقی دیدم و یه کم از ماجراهاتونو خوندم
دوباره امروز اتفاقی دیدم و خوندمش خوشحال شدم بعد یه سال
قدر همدیگرو بدونید
من یکی رو خیلی دوست دارم اما فکر کنم به هم نمی رسیم شاید از ایران بره درکش می کنم شاید منم بودم میرفتم اما اگه بره نمی دونم چی کار کنم
پس اونایی که می تونن باهم باشن قدر همو بدونن
باز هم هر چیزی که باشه کمک میکنه که قدر با هم بودن رو بدونید.
سلام
تو رو خدا دیگه از این مثالها نزنید اگه توی پرانتز رو نخونده بودم خیلی حالم گرفته میشد
من همیشه تازگی عشقتون رو توی نوشته هاتون میبینم
امیدوارم زودتر هوا آفتابی بشه
آپ نمی کنید؟؟؟؟
امیدوارم هر دوتون سالم باشین و اتفاق خاصی نیفتاده باشه. همچنین امیدوارم که پدر مادراتونم چیزیشون نشده باشه
به نظر من به پدر و مادر نگین یه وقت این اختلاف را
به خصوص اگه در مورد بچه باشه (مثالتون) که البته میگین این نیست و این مثال بود
اما اگه چیزی هم شبیه این مثال هستش بهشون نگین طفلک پدر آقا امیر دلش می شکنه
من ناخودآگاه احساس میکنم که چقدر این پدر دلش برای پسرش تنگ شده و چقدر داشتن نوه شادش می کنه کلی جوانتر میکنه نوه ادم را.
حالا بگذریم چیزی بهشون نگین طفلی ها ناراحت میشن
اگه نظر مراجعه کننده ها براتون مهمه برام قسمت اولو ایمیل کنید تا من هم بدونم لااقل ارزشی برای نظر ما قائلید ممنون
سلام.خیلی خوشحالم که بالاخره بعد از ۱ یا ۲ سال تونستم وبلاگتون رو دوباره پیدا کنم اگه بدونید چقدر دنبال وبلاگتون گشتم.یکی از آرزوهام این بود که بتونم یک روز دوباره وبلاگتون رو پیدا کنم.به آرزوم رسیدم.خیلی دوستون دارم.اون موقعی که من وبلاگتون رو خوندم هنوز ازدواج نکرده بودید.مبارکه